عقرب سیاهی کابوس زنان تهرانی که بود؟
تاریخ انتشار: ۱۴ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۰۴۶۵۲
مجرمی که از سوی رسانهها به عقرب سیاه معروف شد، مرد جوانی بود که با استفاده از چند خودروی سواری، به بهانه مسافرکشی، زنان را سوار خودروی خود میکرد و با تهدید چاقو یا شوکر برقی، آنها را مورد آزار و اذیت قرار میداد.
به گزارش همشهری آنلاین، پرونده عقرب سیاه، سالها پیش گشوده شد. وقتی زن جوانی سراسیمه و هراسان به یکی از کلانتریهای رباطکریم رفت تا از حادثه شومی که برایش اتفاق افتاده بود، بگوید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
بررسی تمامی شکایتها نشان میداد که این مرد با استفاده از ۳ خودروی پژو، پراید و پیکان در نقش مسافرکش ظاهر شده و بعد از سوار کردن طعمهها به خودرواش، نقشه شومش را عملی میکند. بدین ترتیب تیم ویژهای از کارآگاهان مبارزه با جرائم جنایی وارد عمل شدند و با توجه به اطلاعاتی که از قربانیان بهدست آمده بود، محدودهای که مرد شیطانصفت قربانیانش را انتخاب میکرد و مسیری که او نقشههایش را در آنجا اجرا میکرد، مشخص شد. کارآگاهان با زیرنظر گرفتن این محلها در یکی از روزهای زمستان ۸۷ به خودروی پژوی نقرهایرنگی مشکوک شدند که قصد سوار کردن یک زن را داشت.
آخرین شکارزن جوان سوار خودروی پژو شد و به راننده گفت دربست. تازه از مطب دکتر میآمد و حالش اصلا خوب نبود. راننده جوان هنوز چند کیلومتری نرفته بود که برگشت و از زن جوان خواست تا بیاید جلو و روی صندلی کنار راننده بنشیند. این حرف راننده برای زن جوان کمی مشکوک به نظر میرسید. با خودش گفت که این مرد حتما نقشهای در سر دارد و پرسید: «برای چی بیایم جلو؟ من راحتم.» راننده جوان کسی نبود جز مردی که پلیس از ماهها قبل در تعقیب او بود.
این مرد وقتی ترس را در چهره مسافرش دید گفت: «به این دلیل گفتم که اگر مسافری سوار شد، شما یک وقت اذیت نشوید.»، ولی زن جوان که تازه از نقشه سیاه او باخبر شده بود، گفت: «من همین جا پیاده میشوم، اگر نگه نداری در را باز میکنم.» مرد جوان که دستش رو شده بود، چاقویی از داخل داشبورد ماشین بیرون آورد و تیغه آن را به سمت مسافرش گرفت.
مسافر جوان که مرگ را در یک قدمیاش میدید شروع به التماس کرد تا شاید بتواند از دست او نجات یابد، ولی مرد شیطانصفت بدون توجه به التماسهای زن جوان پایش را روی پدال گاز گذاشت و با سرعت زیاد داخل یکی از فرعیها پیچید. زن جوان خواست خودش را از داخل ماشین به بیرون پرت کند، اما در قفل بود او تنها راهی که پیش رویش میدید، داد و فریاد کردن بود و در همین هنگام خودرویی که در حال عبور از آنجا بود، مقابل خودروی پژو پیچید و دو مرد از آن پیاده شدند.
زن جوان با دیدن آن دو مرد، انگار که جان تازهای گرفته باشد، فریاد زد: «کمک، کمک.» این درحالی بود که راننده جوان خودش را آماده میکرد تا با دست به سر کردن مردان غریبه، بتواند به راهش ادامه دهد. لحظاتی بعد وقتی ۲ مرد غریبه به خودروی پژو نزدیک شدند، ناگهان سلاحشان را بیرون کشیدند و لوله آن را به طرف جوان راننده نشانه رفتند. راننده که حسابی شوکه شده بود، تازه فهمید که گرفتار ماموران پلیس شده و آنها از دقایقی قبل وی را شناسایی کرده و در تعقیبش بودهاند. برای همین بدون اینکه چیزی بگوید، تسلیم شد و زن جوان خوشحال از اینکه از دست او خلاص شده، از ماشین پیاده شد.
جدال با شیطانراننده پژو به اداره آگاهی انتقال داده شد. ماموران شک نداشتند که او همان فردی است که مدتها در تعقیبش بودهاند. با این حال مرد جوان در بازجوییها منکر آدم ربایی شد و ادعا کرد تنها قصد سرقت از زن جوان را داشته و نمیخواسته او را اذیت کند. با اینکه متهم مدعی بود پلیس او را با فرد دیگری اشتباه گرفته و وی هیچوقت دست به آزار و اذیت زنان نزده است، اما ساعاتی پس از دستگیری او تعداد زیادی از شاکیان در اداره آگاهی حضور یافتند و او را به عنوان کسی که آنها را ربوده و مورد آزار و اذیت قرار داده بود، شناسایی کردند.
حضور شاکیان در اداره آگاهی، راهی جز اعتراف برای متهم باقی نگذاشت و با اعتراف مرد جوان به آزار و اذیت زنان، وی به عقرب سیاه معروف و پروندهاش به رسانهها کشیده شد. یکی از قربانیان این مرد که در همه مراحل رسیدگی به پرونده حضور پیدا کرده بود، در باره روزی که گرفتار عقرب سیاه شد میگوید: «آن روز رفته بودم بازار تا خرید کنم. بعد از خرید، چون وسایلم زیاد بود کنار خیابان منتظر ماشین ماندم.
چند دقیقهای نگذشته بود که یک خودروی پراید جلوی پایم نگه داشت. سوار شدم و خودرو به راه افتاد. از راننده خواستم ابتدا مرا به داروخانهای ببرد که شوهرم در آنجا کار میکرد. وقتی به آنجا رسیدیم، از شوهرم مقداری پول گرفتم و دوباره سوار پراید شدم. همان لحظه به نظرم رسید که داخل ماشین یک بویی میآید و دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم خارج از شهر هستیم. راننده پراید هم آنجا بود. به او گفتم اینجا چهکار میکنی، اما او با چاقو شروع به تهدید من کرد و گفت که اگر سر و صدا کنم، مرا خواهد کشت. وی سپس نقشه شومش را عملی کرد و پس از آن مرا داخل چاهی در همان حوالی انداخت و رفت.
زن جوان ادامه میدهد: «زمستان بود و چاه پر از گل. گل و برف داخل چاه مثل باتلاق عمل میکرد و من را بیشتر به داخل خودش میکشید. تقریبا تا کمر داخل گل فرو رفته بودم و فقط از خدا میخواستم کمکم کند. همه توانم را جمع کردم و فریاد کمکخواهی سر دادم. این تنها راهی بود که میتوانست مرا از آن وضعیت نجات دهد. چند دقیقه بعد سایه یک نفر را بالای چاه دیدم. چاه حدود ۱۰ متر بود و، چون داشتم از حال میرفتم، به نظرم آمد که سرما باعث شده تا کابوس ببینم. اما آن مرد واقعی بود.
مرد میانسال دادزدکسی آنجاست؟ او صدای فریاد و نالههای من را از داخل چاه شنیده بود، گفتم کمک کنید من در چاه گیر کردهام. مرد میانسال گفت صبر کن تا بروم کمک بیاورم. باز با خودم گفتم شاید کابوس دیدهام و او دیگر برنمیگردد، اما نیم ساعت بعد یک تیم آتشنشانی از اصغرآباد رباطکریم آمد و مرا نجات داد. مرا ابتدا به درمانگاه بردند و وقتی مرخص شدم، با حضور در اداره پلیس از متهم شکایت کردم.»
قربانی دیگر مرد شیطانصفت میگوید: «پدرشوهرم فوت کرده بود و من برای تهیه هزینه برگزاری مراسم، به بانک رفته بودم. وقتی خارج شدم، چون خیلی دیرم شده بود تصمیم گرفتم یک خودروی دربستی کرایه کنم. منتظر ایستاده بودم که خودروی پیکانی جلوی پایم نگه داشت و سوار شدم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که راننده جوان یک جعبه خرما به طرفم گرفت و گفت: «پدرم تازه فوت کرده و از بهشت زهرا برمیگردم، شما هم یک خرما بردارید.»
دلم نیامد دستش را رد کنم و به همین خاطر یک خرما برداشتم. اما به محض اینکه خرما را خوردم دیگر چیزی نفهمیدم.» زن جوان ادامه میدهد: «نمیدانم چقدر زمان گذشته بود که به هوش آمدم. وقتی چشم باز کردم، روی تپهای پر از برف افتاده بودم و راننده که نقشه شومش را عملی کرده بود، با سنگ به سرم میزد.
از او پرسیدم چرا این کار را میکند و او گفت، چون صورتش را دیدهام باید بمیرم. او با شالم دست و پایم را بسته بود و من نمیتوانستم حرکت کنم. آنقدر به سرم ضربه زد که از هوش رفتم و بعد از دو ساعت که دوباره به هوش آمدم، از راننده خبری نبود. یکدفعه از روی تپهای که روی آن بودم سر خوردم و افتادم پایین. راننده کامیونی که افتادن مرا دیده بود به کمکم آمد و مرا به اورژانس رساند و بعد از آن هم پلیس وارد عمل شد.»
محاکمهصبح نهم بهمن سال ۱۳۹۰، محاکمه عقرب سیاه در شعبه ۷۹ دادگاه کیفری استان تهران برگزار شد. ۴ نفر از قربانیان عقرب سیاه در شعبه ۷۹ حاضر شده بودند، اما از بقیه شاکیان خبری نبود. حدود ساعت ۱۱، متهم درحالیکه دستبند به دست داشت، وارد شعبه شد. شاکیان باز هم با دیدن او به سمتش حمله کردند، اما ماموران بدرقه مانع شدند و قاضی از آنها خواست نظم دادگاه را حفظ کنند. با آرام شدن شاکیان، معاون دادستان کیفرخواست متهم را خواند و هر چهار شاکی در جایگاه ویژه قرار گرفتند و از حادثه شومی گفتند که با گذشت سالها هنوز نتوانستهاند آن را فراموش کنند. بعد از حرفهای شاکیان، نوبت به متهم رسید تا با حضور در جایگاه از خودش دفاع کند.
او گفت: «من تجاوزها را قبول ندارم. فقط میخواستم سرقت کنم، اما آنها مقاومت میکردند و من مجبور میشدم که این کار را انجام دهم.» در همین هنگام یکی از قربانیان بلند شد و به عقرب سیاه گفت: «چرا دروغ میگویی؟ تو هم چاقو داشتی هم شوکر. اگر چاقویت را روی گردن یک مرد قویهیکل هم میگذاشتی او هر چیزی داشت به تو میداد آن وقت چطور میگویی که ما مقاومت میکردیم.»
قاضی به متهم گفت: «چه جوابی داری بدهی؟»
متهم نگاهی به قربانیانش کرد و گفت: «من قصدم فقط سرقت بود و آن کارها دست خودم نبود.»
قاضی: «تجاوزها را قبول داری؟»
متهم: «من هیچکدام از آنها را قبول ندارم.»
دوباره یکی دیگر از قربانیان بلند شد و به عقرب سیاه گفت: «آقای قاضی من پرستار بچه هستم و خرجم را از این راه درمیآورم. زمانی که به عنوان مسافر سوار ماشین این آقا شدم شروع به صحبت کرد و گفت که یکی از آشنایانش میتواند کار بهتری برایم فراهم کند. او با این ترفند مرا به خارج از تهران برد و نقشهاش را عملی کرد.»
متهم با شنیدن این حرفها سکوت میکند و سرش را پایین میاندازد.
قاضی میپرسد: «اگر میگویی که این کارها را انجام ندادی پس چرا اعتراف کردی؟»
متهم جواب میدهد: «اعترافات من تحت فشار بوده و مجبور بودم که چنین اعترافاتی داشته باشم.»
قاضی: «پس چرا در اولین جلسه محاکمهات به همه چیز اعتراف کردی؟ در دادگاه که هیچ فشاری نیست.»
متهم جوان باز هم سکوت کرد.
منبع: فرارو
کلیدواژه: عقرب سیاه تجاوز به زنان قیمت طلا و ارز قیمت موبایل عقرب سیاه راننده جوان آزار و اذیت خودروی پژو مرد جوان زن جوان
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۰۴۶۵۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
طلاق به خاطر پیدا شدن روسری در خودروی همسر
مقابل یکی از شعبههای دادگاه خانواده زن جوانی در حالی که یک روسری قرمز در دست داشت و با بیقراری قدم میزد چند دقیقهای نگذشته بود که پسری جوان به سمتش آمد و گفت ساناز جان من را ببخش اشتباه کردم باید واقعیت زندگیام را به تو میگفتم هرچند گذشتهها گذشته و اصلاً موردی برای نگرانی وجود ندارد.
در همین موقع سربازی از ته سالن شماره پروندهای را خواند و گفت طرفین جلسه رسیدگی ساعت ۸ صبح اعلام حضور کنند.
به محض ورود به شعبه زن جوان بیمقدمه گفت: آقای قاضی این مرد مرا فریب داده و با احساس من بازی کرده او قبلاً زن داشته و هنوزهم دوستش دارد اما به من نگفته بود، اگر من این روسری را پیدا نکرده بودم معلوم نبود تا کی میخواست این ماجرا را پنهان نگه دارد.
قاضی با شنیدن این حرفها گفت دخترم کمی آب بخورید و آرام باشید اینطور من متوجه نمیشوم ماجرای زندگی شما چیست آهستهتر برایم از اول تعریف کن!
ساناز کمی که آرام شد، گفت: با آرمین در یک کافه آشنا شدیم. از روز آشنایی تا ازدواج 6 ماه طول کشید. آرمین میگفت کسی را ندارد و تنها به خواستگاریام آمد. به من گفت پدرش فوت کرده و مادرش هم پیش خواهرش خارج از کشور زندگی میکند و اینجا تنها زندگی میکند من ساده هم باور کردم. پدرم با اصرار من راضی به ازدواج شد و ما سر خانه و زندگی خود رفتیم اما همین چند هفته پیش بود که توی ماشینش یک روسری قرمز پیدا کردم خیلی عصبانی و ناراحت بودم با این حال به رویش نیاوردم تا اینکه چند روز قبل یک عروسک دخترانه هم در ماشین پیدا کردم. این بار دیگر به رویش آوردم و گفتم اینها مال کیست اما آرمین با دروغگویی تمام به من گفت ماشین دست دوستش بوده و اینها مال همسر دوستش است، اما من باور نکردم یک روز از روی کنجکاوی او را تعقیب کردم و دیدم دم یک مهدکودک رفت و یک دختربچه را بغل کرد و بعدش هم رفت مقابل خانهای و بعد از پیاده شدن داخل خانه رفت. از تعجب و ناراحتی و عصبانیت داشتم دیوانه میشدم.
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم بروم ببینم موضوع چیست. وقتی زنگ در خانه را زدم همان بچه در را باز کرد و هنوز حرفی نزده بودم که آرمین را پشت سرش دیدم و وقتی دختربچه او را بابا صدا زد از هوش رفتم.
چشم باز کردم در بیمارستان بودم بعد هم به خانه پدرم رفتم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. این مرد یک دروغگوی بزرگ است او زن و بچه داشته و موضوع به این مهمی را از من مخفی کرده بود. او یک کلاهبردار است معلوم نیست با چند نفر دیگه چنین کاری کرده الان هم من فقط طلاق میخواهم.
قاضی رو به آرمین کرد و گفت: حرفهای همسرت را تأیید میکنی تو واقعاً زن داشتی؟
آرمین نگاهی کرد و گفت: آقای قاضی ماجرا اینطوری نیست. من سه سال قبل از همسر اولم جدا شدم. دخترم با مادرش زندگی میکند من در هفته یک روز او را میبینم اما از شانس بدم همسرم متوجه شد. من اصلاً با همسر سابقم ارتباطی ندارم فقط آن روز رفتم بچه را به مادرش بدهم که اینطوری شد. من کلاهبردار نیستم من ساناز را دوست دارم. میخواستم قبل ازدواج خودم به ساناز واقعیت را بگویم ولی ترسیدم ساناز با من ازدواج نکند. همیشه دنبال یک فرصت مناسب بودم اما خودش زودتر فهمید الان خیلی پشیمانم و میخواهم ساناز یک فرصت دوباره به من بدهد. من مجرم نیستم فقط یک عاشق هستم. آیا هر کسی که طلاق گرفته دیگر حق ازدواج ندارد؟ قبول دارم اشتباه کردم اما جبران میکنم.
آرمین رو به ساناز کرد و گفت: باور کن من آدم بدی نیستم فقط اشتباه کردم و واقعیت را نگفتم الان هم پشیمانم از پنهانکاری که کردم.
ساناز رو به آرمین کرد و گفت: اعتمادی که به تو داشتم از بین رفته و دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم بهتر است از هم جدا شویم.
قاضی که حرفهای این زوج جوان را شنید، گفت میدانم همسرت اشتباه بزرگی مرتکب شده، اما بهتر است بیشتر راجع به تصمیمت فکر کنی یک ماه به کلاسهای مشاوره بروید اگر نظرت عوض نشد آن وقت حکم طلاق را صادر میکنم.
امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی
دروغ و پنهانکاری مثل یک سم کشنده در زندگی مشترک عمل میکند. در این پرونده میبینیم که مرد جوان اشتباه بزرگی مرتکب شده که قبل از ازدواج حقیقت را بیان نکرده است. او باید اجازه میداد ساناز خودش تصمیم بگیرد در واقع آرمین با پنهانکاری بشدت همسرش را ناراحت کرده است.البته ساناز هم کمی مقصر است او باید در مورد آرمین تحقیق میکرد و بدون شناخت کافی از او وارد این رابطه نمیشد اما با سادهانگاری راجع به این مسأله مهم وارد رابطه شد و این پیامد اصلی ازدواج بدون شناخت کافی و از روی ظواهر است.
با این حال زوجهای جوان باید بدانند اصل و اساس یک زندگی مشترک موفق بر پایه صداقت و تعهد است. زندگی بدون اعتماد محکوم به شکست است پنهانکاری و دروغگویی تمام پلهای پشت سر را خراب میکند.
باشگاه خبرنگاران جوان اجتماعی حوادث و انتظامی